آریاآریا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

مامانی و پسرش

بهار من ....

  درگیرتوام در این بهار و از باران تو معطر می شوم تو مثل نوبرانه این فصل می مانی شیرین و به یاد ماندنی! با تو دلم بهانه می خواهد دوست داشتنت با بهار همدست شده است همه ی لحظه ها را فرا گرفته است ای طنین جاری می دانی، عشق تو به تعداد نفس هایم است من ترا هر روز در دم وبازدم نفس می کشم با لحنی که خدا بشنود نام تو را زمزمه می کنم و هربار که تو را صدا می زنم، بهار در دهانم هزار تکه می شود کسی نمی داند خورشید از حوالی قلب تو طلوع می کند اکنون هر روز معجزه می شود که هوا هنوز ذوق تو را دارد تقویم دل من مثل هیچ تقویمی نیست هر گاه که تو ...
30 اسفند 1391

آقاخرگوشه

یکی از عروسکهای مورد علاقه ات خرگوش کوچولوست. قبل از دنیا اومدن تو عمه وجیهه اینو واسه من خریده بود. بابایی که اصلا دوستش نداره و میگه خیلی زشته . ولی تو عاشقشی منو بابایی بهش میگیم آقا خرگوشه  تو چون برات سخته خیلی خلاصه بهش میگی " آ " هر کار میخوای انجام بدی با کمک این خرگوشه است.                                                صبح که از خواب پا میشی اول سراغ خرگوشتو میگیری واسش آشپزی میکنی و کلی غذا ده...
29 اسفند 1391

آریا و نی نی عمه

دیشب عمه نجمه و نی نی شون(سهیل کوچولو)مهمونمون بودن. وقتی عمه اومد بدو بدو رفتی سمت عمه و خوشحال از اومدنشون بعدش هم اسباب بازیهای بچگیتو آوردی تا با تکون دادنشون سهیل رو آروم کنی. میخواستی بغلش کنی یوسش کنی یا دستشو بگیری وتاتی تاتی کنی .    سهیل که خواب رفت مامانی تشک نوزادی شما رو آورد که سهیل بخوابه اولش هیچی نگفتی ولی همین که سهیل از خواب بیدار شد و عمه بغلش کرد رفتی خوابیدی  جای سهیل هر چی هم منو بابایی بهت گفتیم پا شو نی نی بخوابه گوش نکردی. وقتی هم که عمه خواست سهیل رو روی پاش خواب کنه رفتی روی پای عمه خوابیدی ... ای ناقلا تو که نی نی رو دوست داشتی...! تازه یه بارهم که ما ح...
29 اسفند 1391

آب بازی

روزجمعه رفتیم خونه خاله ٬مامان جون و بابا جون هم اونجا بودن برای نهار رفتیم بیرون یه جای قشنگ . یکی از دوستای خاله هم همراهمون بودن یه نی نی کوچولو داشتن  "امیر علی" که شما همش اسباب بازیهاشو برمیداشتی چند بار هم میخواستی بغلش کنی. کنار مون یه جوی آب بود تو هم که قربونت برم عاشق آب و آب بازی هی رفتی تو آب و هرچی لباس برات برداشته بودم همه رو خیس کردی.تا عصر اونجا بودیم کلی واسه خودت شیطونی کردی شب هم برگشتیم خونه.                                دیروز عصر هم بابایی برای کا...
29 اسفند 1391

تولد نیم سالگی

          تولد تولد تولدت مبارک        ناز پسرم نیم ساله شد حالا دیگه پسر آروم وساکتی شدی خیلی هم با مزه وخوردنی  اونقدر  خوردنی که بعضی وقتها من وبابایی وسوسه میشیم بخوریمممممت. اگه یه روز صبح از خواب پاشدی  ودیدی که نیستی بدون من وبابایی طاقت نیاوردیم ونصف شب یواشکی خوردیمت. قربونت برم که اینقدر خوردنی شدی... توی این شش ماه خیلی چیزها یاد گرفتی وخیلی کارها انجام میدی چندتا حرف جدید یاد گرفتی"دد اد گگ " یاد گرفتی تنهایی بشینی وذوق ذوق بزنی موقعی که عصبانی میشی جیغ میزنی و... مامانی فدات بشه که اینقدر زود بزرگ شدی...
29 اسفند 1391

کریسمس

  آغاز سال نومیلادی  رابه همه نی نی های دنيا بويژه مسيحيان عزيز تبریک میگم                         كريسمس مبارک                                             HAPPY NEW YEAR                                       ...
29 اسفند 1391

سرلاک

کوچولوی مامان چند روزه که دیگه حریره برنج واسش تکراری شده ونمیخوره بابایی هم واسش سرلاک(گندم و شیر) خریده.خیلی دوست داره امروز هم براش پوره هویج وسیب زمینی پختم که دوست داشت وخورد.   ...
29 اسفند 1391

سوپ

دیشب یه غذای جدید به غذاهای پسرم اضافه شد.  "سوپ ماهیچه" که شامل آب ماهیچه و یه کمی هم برنجه دیشب که خوب خورد وخیلی هم دوست داشت. دیروزبابایی رفته بود خرید یه بسته بیسکوییت واسه آریا خرید نصف بیسکوییت بهش دادیم شروع کرد به خوردن که یهو افتاد تو گلوش  کلی زدیم پشتش تا تیکه های بیسکوییت و پس داد. نازی چقد گریه کرد... ...
29 اسفند 1391

صدای پای بهار...

فصلی ورق خورد.....   اینهم از زمستان.....   زمین بدور خورشید می چرخد،   من به مهر بدور تو می گردم.   من با دست های تو شادترین فصل سرما را می سازم   و با دستمالی سبز،   چشم های خیس پنجره را پاک می کنم   آواز می خوانم - از تو می گویم ، مهربانم   برای گنجشک هایی که هی بهانه می گیرند   بهترینم٫ قشنگم...   تو که باشی ، هیچ زمستانی حریف بهار خانه نخواهد بود کافیست لبخند بزنی   تا آب شوند تمام یخ ها   دنیا مست کند - عاشق شود   هوا باز هم پر شود از بوی سیب وسلامی تازه   من کیف کنم... . ...
29 اسفند 1391